بین دیوار و در انگار زنی جان میدادجان به لب از غم اوعـالم و آدم میشد لااقـل کـاش دل ابر بـرایش میسـوختبـلـکـه از آتـش پـیـراهـن اوکـم میشـد زن دراین برزخ پرزخم چهرنجی دیده است؟بیست سالش نشده داشت قدش خم میشد تازمینخوردصداکرد"علیچیزی نیست"شیشهای بودکه صد قسمت مبهم میشد آنطرف مرد سکوتش چقدرفریاداستروضه جانسوزتر ازغربت اوهم میشد؟ "مـیـخ کـوتـاه بیا هـمـسـرم از پا افـتاد"میخ هرلحظه دراین عزم مصمم میشد غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصافحیف،بـابـا شـدنم داشت مـسلّـم میشد" ناگـهـان چـشـم قـلم تار شد و بعد از آنکـربـلا بود که در ذهـن مـجـسـّم میشد کوچه در هـیـأت گـودال درآمد آن گـاهبـارش نـیـزه و شـمـشیـر دمـادم میشـد اشک خواهـر وسط هلهله طوفـانی بوداشک و لبخند دراین فاجعه توأم میشد سیب سرخی به سر شاخۀ نیزه گل کردداشتاوضاع جهان یکسره درهممیشد که قلم از نفس افتاد، نگـاهـش خون شددفـتـر شـعـر پُـرازواژۀ شـبـنـممیشـد کاش همراه غزل محـفـل اشکی هم بودروضه خوان،مقتل خونین مقرم میشد